پرکشیدن فرشته زندگیمپرکشیدن فرشته زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
پیوند اسمانیپیوند اسمانی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
آقا نیماآقا نیما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار کودک

27 هفتم رجب

دوباره تکرار روزی که به حرم رفتم و دخیل بستم این بار تو نبودی که دخیل ببندم به ضریح اقا این بار دلم رو دخیل بستم به اقا دلم که پر از درد و بی تابی بود و دلتنگی اولین سفر بدون تو رو رفتم عزیزکم .این اولین بار بود که سفری میرفتم و تو در کنارم نبودی و اولین بار بود که بعد تو  پا در حرم آقا علی بن موسی الرضا میگذاشتم جای خالی تو لحظه به لحظه حس میشد از لحظه ایی که وارد پارکینگ حرم شدیم همون جایی که همیشه اول از همه کالسکه تو پیاده میشد و تو رو تو کالسکه میگذاشتیم .گلکم اشک هام مثل رود روان جاری بودند هیچ اختیاری نداشتم تمام وقت گریه کردم  به اقا سلام کردم و بهشون جای خالیتو نشون دادم خیلی برام سخت بود عزیزکم خیلی.برای مامان...
21 ارديبهشت 1395

شروع فصل جدید

ریحانه ناز مامان فصل جدید از زندگی رو اغاز کرده و ازت میخوام که برام دعا کنی .بعد اصرار های فراوان اطرافیان برای دور شدن از تنهایی.تصمیم گرفتم بیام سرکار تو کتابخانه استان مبارک حضرت حسین بن موسی الکاظم مشغول شدم  و حتی تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم ازت میخوام حالا که فرشته اسمونی شدی برام دعا کنی حالا نزدیک تر از همه ما به خدای مهربون هستی هوای مامانت رو داشته باش گلکم. ...
16 فروردين 1395

عید سیاه من1395

عید هم امد با همه سرسبزی و سرزندگی اما من دیگر امید و نشاط سابق رو ندارم نیستی عزیزکم تو نیستی جای خالیت هر روز پر رنگ تر از دیروز میشود.همه برای گفتن جای خالی تو به خونمون اومدن اما نه تو نیستی برای کی دیگه باید لباس نو بخرم برای کی باید دیگه خودمو سرحال نشون بدم.عزیزکم عید من امسال رنگی نداره همه جا بوی تو هست برات سبزه کاشتم سبزه ایی که کاش برای زنده بودنت میکاشتم ای کاش،فرشته اسمونی من با توام منو میبینی هوای مادرت رو داشته باش به خوابم بیا الان نزدیک به 3 ماه میشه که رفتی اما یکبار هم بخوابم نیومدی من هنوز منتظرم و هر شب به امید دیدنت توی خوابم میخوابم ...
16 فروردين 1395

چهل روز گذشته

چهل روز است روی خوبت را ندیدم در فراقت شعر هجران می سرودم کاش می مردم، نمی دیدم که رفتی زیر خاک خاک بر سر شد مراَ زین غم که دیدم چهل غروب غمبار از پر کشیدنت به سوی ابدیت گذشت و من همچنان در بهت و حیرت لحظات خوب بودن با تو را مرور می کنم ، باور این همه صبوری م نبود ، چهل بار چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگیم چهل ها خواهد گذشت و یاد تو با ما خواهد بود. چهل روز است که دل‌تنگی‌های غروب را با بودن در کنار مزارش سپری کردم و ناباورانه روزهایم را به شب‌هایم گره زدم و شب‌هایم را به امید آن که هلال ماهگونش را یک بار دیگر در خواب به نظاره بنشینم به صبح رساندم. طنین صدای دلنشینش ...
16 فروردين 1395

خانه نو مبارک فرشته اسمانی من

برگ گلم گرچه عمر زمینیت کوتاه بود اما عمقی داشت به معنای کل زندگی. می دونم الان رنج این دنیای خاکی رو نداری... خوشحالم که آسوده ای و راحت تو آمدی برای معنا کردن دوباره عشق، زندگی، بودن و قدر لحظه لحظه ها را دانستن. بودنت و رفتنت پر از معنا بود. پر از عشق کاش همه اینگونه بودیم..... ...
16 فروردين 1395

تولدی که جشن نداشت

همه چیز از یک هفته به تولد نازنین دخترم شروع شد.هر روز لاغر تر و ضعیف تر میشد و من هر روز اب شدنش رو میدیدم و کاری از دستم بر نمیومد.تا ایکه یکدفعه شروع به ناله زدن کردن فقط و فقط ناله میزد وقتی پیش دکترش بردم گفت دچار تنگی نفس شدید شده و باید بستری بشه عروسک من رو به یه سختی سرم وصل کردن جوری که بچم صداش در نمیومد دیگه . بعد از یک هفته ناله زدن و تو تب سوختن فرشته ام بخاطر کبود شدن بدنش که نتیجه عفونت ریه بود اعزام یزد شدیم .درست روز بعد از تولد یعنی 94/10/17اون روز و شب کذایی وحشتناک بود تو امبولانس مرتب نگاهش میکردم دیگه ریحانه سابق نبود اما خودمو گول میزدم .به محض رسیدن به بیمارستان یزد براش لوله تنفسی گذاشتن داشتم تو ...
16 فروردين 1395

مینویسم از روزهای سخت

سلام به همه دوستانی که در تمام لحظات سخت و دشوار زندگیم همراهم بودن،کسانی که با من در این غصه و درد بزرگ همدردی کردن تصمیم گرفتم بیام و وبلاگ دخترم رو بروز کنم میخوام هنوز هم باور داشته باشم که هست و من به یاد اون و برای روزهای بهتری که دخترم برای من از خدا خواهد خواست بنویسم.شروع میکنم به نوشتن روزهای سختی که گذروندم به امید روزهای بهتر و روشن تر ...
15 فروردين 1395

خدایا چرا( تای ساکس بیماری نادر)

نمیدونم چرا؟نمیدونم به خاطر چی؟حتی نمیدونم چی بگم.فقط میتونم بگم دختر گلم بهیک بیماری نادر مبتلی شدی بیماری که به گفته دکترا هیچ درمانی نداره.و تنها کاری که من میتونم انجام بدم اینه بشینم و ذره ذره اب شدنت رو ببینم و اینکه دخترم داری از دستم میری.اینو مینویسم به امید اینکه فقط یک معجزه بشه یک معجزه که فقط خدا میتونه هیچی از خدایی خدا کم نمیشه با یک معجزه با یک شفا دادن نازنین دخترم.ولی درعوض فرشته نازنینی رو به من بخشیده.یارب یارب یارب یارب یارب یارب یارب  دیدید یک صلوات و ایة الکرسی برای شفای فرزندم ریحانه عزیزم
28 دی 1393