پرکشیدن فرشته زندگیمپرکشیدن فرشته زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
پیوند اسمانیپیوند اسمانی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
آقا نیماآقا نیما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار کودک

تولدی که جشن نداشت

1395/1/16 16:41
نویسنده : مامان گلی
279 بازدید
اشتراک گذاری

همه چیز از یک هفته به تولد نازنین دخترم شروع شد.هر روز لاغر تر و ضعیف تر میشد و من هر روز اب شدنش رو میدیدم و کاری از دستم بر نمیومد.تا ایکه یکدفعه شروع به ناله زدن کردن فقط و فقط ناله میزد وقتی پیش دکترش بردم گفت دچار تنگی نفس شدید شده و باید بستری بشه عروسک من رو به یه سختی سرم وصل کردن جوری که بچم صداش در نمیومد دیگه .

بعد از یک هفته ناله زدن و تو تب سوختن فرشته ام بخاطر کبود شدن بدنش که نتیجه عفونت ریه بود اعزام یزد شدیم .درست روز بعد از تولد یعنی 94/10/17اون روز و شب کذایی وحشتناک بود تو امبولانس مرتب نگاهش میکردم دیگه ریحانه سابق نبود اما خودمو گول میزدم .به محض رسیدن به بیمارستان یزد براش لوله تنفسی گذاشتن داشتم تو همون لحظات پر پر شدنشو میدیدم به بخش ای سی یو منتقل شد که بعد از جا به جاشدنش منو بیرون کردن.شبم صبح نمیشد اولین بار بدون ریحانه نازم خوابیدن سخت بود به اندازه یک عمر طول کشید تا صبح شد. صبح بعد از کلی التماس و درخواست اجازه دادن برم پیشش چشمهای نازش هنوز از دیشب باز بود اما دیگه رمقی نداشت موقعی که داشتن ازش خون میگرفتن قلبم به درد اومده بود دستگاههایی که بهش وصل بود صداهایی وحشتناک داشتن پرستار گفت صبح حالش بد شده اما نفهمیدم که چی میگفت بعدش فهمیدم صبح همون روز اخر قبل اومدن ما، با دستگاه شوک برش گردوندن .دخترم منتظر من بود تا دوباره ببیندم و خداحافظی کنه دیدمش بی رمق و بی رنگ .صورت ماهشو بوسیدم و گفتم دیگه نمیتونم اینجوری ببینمت گلکم خدانگهدار و این تصویر اخر از فرشته منه.فرشته ایی که تا اخرین لحظه منتظر من بود.هنوز دقایقی نبود که از پیشش اومدم که دیدم دارن سریع و تند دستگاه شوک رو میبرن اونجا بود که قلبم فرو ریخت .تمام شد ریحانه بهشتی من بهشتی شددرست سه روز بعد از تولدش94/10/20

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

عفیفه بانو
16 فروردین 95 20:42
سلام.قبلا وبتونو دیده بودم.الان که اتفاقی باز اومدم و این خبر خیلی ناراحت کننده رودیدم واقعا بهم ریختم.ان شاءالله خدابجای این فرشته ای که ازدستتون رفته،اولاد صالح دیگه ای بهتون میده که باعث آرامش قلبتون وروشنی چشمتون باشن.میدونم خیلی سخته اما صبورباشین خواهرعزیزم
مامان گلی
پاسخ
سلام ممنونم دوست خوبم از اینکه دوباره به وب دخترم سر زدید.چاره ایی دیگه جز صبرو تحمل نیست انشاا... با دعای شما دوستان عزیزم خداوند نظر لطف و رحمتش رو بهم بندازه
اعظن
25 فروردین 95 23:32
عزیزم...منصوره جون...واقعا خدا بهت صبر بده فدات شم
مامان گلی
پاسخ
قربونت اعظم جون ممنونم که همیشه همراهمی
محجوب بانو
21 اردیبهشت 95 20:46
واقعا خیلی خیلی سخت و دردناکه خدا صبرتون بده خواهر
مامان گلی
پاسخ
ممنونم واقعا سخته
یاسمین
28 مهر 95 17:41
هر وقت اومدم این یادداشتون رو خوندم اشک از چشام بی اختیار اومده دقیقا این روز بد شبیه سال 91 بیستم مرداد من هستش که میبره اون زمان یه درد مشترک منم دخترم رو مثل دختر شما ازدست دادم تقریبا مثل شرایط دختر تون از خدا میخوام یکی عین دختر خوشگلتون رو بهتون بده همنطور که به من داده
مامان گلی
پاسخ
ممنونم که بهمون سر میزنید خدا حفظش کنه گل دخترتون رو.خوشحال میشم اگه وبلاگی دارید منم سر بزنم