چهل روز گذشته
چهل روز است روی خوبت را ندیدم
در فراقت شعر هجران می سرودم
کاش می مردم، نمی دیدم که رفتی زیر خاک
خاک بر سر شد مراَ زین غم که دیدم
چهل غروب غمبار از پر کشیدنت به سوی ابدیت گذشت و من همچنان در بهت و حیرت لحظات خوب بودن با تو را مرور می کنم ، باور این همه صبوری م نبود ، چهل بار چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگیم چهل ها خواهد گذشت و یاد تو با ما خواهد بود.
چهل روز است که دلتنگیهای غروب را با بودن در کنار مزارش سپری کردم و ناباورانه روزهایم را به شبهایم گره زدم و شبهایم را به امید آن که هلال ماهگونش را یک بار دیگر در خواب به نظاره بنشینم به صبح رساندم.
طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش من، مهربانیش در قلب من و زیبایی چهرهاش همیشه در یاد هست.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی