پرکشیدن فرشته زندگیمپرکشیدن فرشته زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
پیوند اسمانیپیوند اسمانی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
آقا نیماآقا نیما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

در انتظار کودک

کاش بودی

سلام فرشته آسمونی من .مامانی گلم جات خیلی خالیه این مدت یکسری اتفاقات خیلی خیلی خاص افتاد بعد از امتحانات دانشگاه که خدا رو شکر تونستم با موفقیت پشت سر بذارم .برای باباجون یه کار پیدا شد یه کاری که کاش خیلی زودتر از اینا همون موقع هایی که تو بودی پیدا میشد بابایی برگشت خونه حالا دیگه همیشه خونه است و من دیگه تنها نیستم یه مدت خیلی سختش میشد و غر میزد اما میدونم که تو فرشته نازم براش دعا میکردی که صبور باشه.گلکم جات خیلی خالیه حتی دیگه بابایی اینو به زبون آورد اونم خیلی دلش برات تنگ شده، گلکم مادرجون پروین برامون خونه خریدن تا ازاین آوارگی و اجاره نشینی در بیاییم خدا رو شکر خونه خوب و زیباییه اما فقط یه مشکل داره یه اتاق بچه داره که جای خا...
29 تير 1395

27 هفتم رجب

دوباره تکرار روزی که به حرم رفتم و دخیل بستم این بار تو نبودی که دخیل ببندم به ضریح اقا این بار دلم رو دخیل بستم به اقا دلم که پر از درد و بی تابی بود و دلتنگی اولین سفر بدون تو رو رفتم عزیزکم .این اولین بار بود که سفری میرفتم و تو در کنارم نبودی و اولین بار بود که بعد تو  پا در حرم آقا علی بن موسی الرضا میگذاشتم جای خالی تو لحظه به لحظه حس میشد از لحظه ایی که وارد پارکینگ حرم شدیم همون جایی که همیشه اول از همه کالسکه تو پیاده میشد و تو رو تو کالسکه میگذاشتیم .گلکم اشک هام مثل رود روان جاری بودند هیچ اختیاری نداشتم تمام وقت گریه کردم  به اقا سلام کردم و بهشون جای خالیتو نشون دادم خیلی برام سخت بود عزیزکم خیلی.برای مامان...
21 ارديبهشت 1395

شروع فصل جدید

ریحانه ناز مامان فصل جدید از زندگی رو اغاز کرده و ازت میخوام که برام دعا کنی .بعد اصرار های فراوان اطرافیان برای دور شدن از تنهایی.تصمیم گرفتم بیام سرکار تو کتابخانه استان مبارک حضرت حسین بن موسی الکاظم مشغول شدم  و حتی تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم ازت میخوام حالا که فرشته اسمونی شدی برام دعا کنی حالا نزدیک تر از همه ما به خدای مهربون هستی هوای مامانت رو داشته باش گلکم. ...
16 فروردين 1395

عید سیاه من1395

عید هم امد با همه سرسبزی و سرزندگی اما من دیگر امید و نشاط سابق رو ندارم نیستی عزیزکم تو نیستی جای خالیت هر روز پر رنگ تر از دیروز میشود.همه برای گفتن جای خالی تو به خونمون اومدن اما نه تو نیستی برای کی دیگه باید لباس نو بخرم برای کی باید دیگه خودمو سرحال نشون بدم.عزیزکم عید من امسال رنگی نداره همه جا بوی تو هست برات سبزه کاشتم سبزه ایی که کاش برای زنده بودنت میکاشتم ای کاش،فرشته اسمونی من با توام منو میبینی هوای مادرت رو داشته باش به خوابم بیا الان نزدیک به 3 ماه میشه که رفتی اما یکبار هم بخوابم نیومدی من هنوز منتظرم و هر شب به امید دیدنت توی خوابم میخوابم ...
16 فروردين 1395

چهل روز گذشته

چهل روز است روی خوبت را ندیدم در فراقت شعر هجران می سرودم کاش می مردم، نمی دیدم که رفتی زیر خاک خاک بر سر شد مراَ زین غم که دیدم چهل غروب غمبار از پر کشیدنت به سوی ابدیت گذشت و من همچنان در بهت و حیرت لحظات خوب بودن با تو را مرور می کنم ، باور این همه صبوری م نبود ، چهل بار چشم گشودن و ندیدن عزیز زندگیم چهل ها خواهد گذشت و یاد تو با ما خواهد بود. چهل روز است که دل‌تنگی‌های غروب را با بودن در کنار مزارش سپری کردم و ناباورانه روزهایم را به شب‌هایم گره زدم و شب‌هایم را به امید آن که هلال ماهگونش را یک بار دیگر در خواب به نظاره بنشینم به صبح رساندم. طنین صدای دلنشینش ...
16 فروردين 1395