گفتن خبر
بعد از اینکه کلی همه رو سرکار گذاشتم حتی بابایی رو اخرش بابایی وقتی کفش های نازتو دید فهمید و زد زیر گریه نمیدونی چقدر خوشحال شد بعد که از دکتر اومدم به مامانیا هم زنگ زدم هر دو گریه کردند دایی میثم از خوشحالی اینقدر گریه کرد گلکم خوشحالیم که اومدی پس قوی باش و از خدایی که تو رو بهمون داده بخواه که این نه ماه رو صحیح و سالم واسم نگهدارت باشه فدات شم مامان جونی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی