سیزده بدر
سیزده بدر سال 92 رو یکم با بقیه سیزده بدر هامون متفاوت بود بدر کردیم.امسال من و بابایی به همراه عمه و شوهر عمه ات و دایی و عمه دیگه ات با هم رفتیم شب ازمیغان تا اون جا واسه فردا صبح سیزده که قرار بود همه بیان جا بگیریم باورت نمیشه وقتی رسیدیم تاریک تاریک بود اخه ازمیغان یه جایی کوه مانند که وسطش پرتگاه داخل این دره زمین های کشاورزی و جاهای دیدنی زیادی هست ما وقتی اون دره رو دیدیم در تاریکی مطلق بود اینقدر خندیدیم با خودمون گفتیم اومدده بودیم اینجا جا بگیریم ها سرتو درد نیارم شکر خدا یه مسجد اون جا بود که شب رو تا صبح اون جا بودیم اما چه شبی بیاد ماندنی.صبح زود هم دایی مهدی همه رو بیدار کرد و به هر کدوممون یه وسیله داد و راهی اون دره شدیم وای چه جای خوبی گرفته بودیم مردم وقتی میدیدنما کله صبح اون جا رو گرفتیم بهمون میگفتن بازم شما که اینقدر سحر خیز بودین خلاصه همه فامیل اومدن و تنها جای یک نفر خالی بود اون شما گل عزیز من.البته یه خورده هم تلخ بود چون بابایی مریض شد و تمام مدت تو چادر خوابیده بود.اینم چند تا عکس
البته در مورد این عکس باید بگم این دایی مامانه که عاشق شنا بود و تنها کسی بود که اون روز شنا کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی